فقر

فقر

دلنوشته هایم راجع به فقر اجتماع

دخترک شمع و گل فروش
بعد از ظهر پنجشنبه ها دخترک در برف و باران شدید به قبرستانی که در حوالی خانه شان قرار داشت می رفت و به کسانی که برای زیارت اهل قبور عزیزانشان می آمدند گل و شمع می فروخت هر وقت وارد قبرستان می شد غم بزرگی در دلش لانه می کرد چون می دانست مادرش آنقدر حالش بد است که ممکن است او و برادر کوچکش را ترک گوید و به دیار باقی شتابد چون آنها برای بیماری مادرشان پول نداشتند تا مداوایش کنند برای همین هر وقت وارد قبرستانی می شد احساس خطر می کرد که مبادا روزی تنها عزیزش  را از دست بدهدوقتی به این موضوع فکر می کرد بند بند وجودش به لرزه در می آمدو زیر لب زمزمه می کرد که ای خدای مهربان مواظب مادرم باش من چگونه بدون او برادرم را حامی باشم وچگونه غم دوریش را تحمل کنم همانطور که در حال فکر کردن در آن قبرستان بود ناگهان عده زیادی به همراه تابوتی بر دستانشان وارد قبرستان شدند شیون کودکی همسن خودش نظرش را جلب نمود فورا همراه آنها به راه افتاد کنجکاویش اورا واداشت تا از علت شیون آن دخترک با خبر شود در گوشه ای آن مرده را مشغول خاک سپاری شدند آن دخترک همچنان بی تابی می کرد و بر سر و رویش می کوبید و با صدای بلند زاری مکرد میگفت ای خدا چرا مادرم را از آن بیماری مهلک نجات ندادی که تنها و بی یاور شوم من تک و تنها  با داشتن در دلش به این می اندیشیدکه با داشتن پدری مال دوست و پول پرست چکار کنم آن بی رحم آنقدر برای سرمایه اش ارزش قائل بود که برای مداوای مادرش راضی نمی شد که او را نزد پزشکی با تجربه ای ببرد تا او را معاجه نماید بخاطر این موضوع دلش می خواست با صدای بلند فریاد بزند و به همه بگوید که چگونه پدر طماع و بی رحمش  کوتاهی کرد بجای اینکه دلش برای مادرش بسوزد برای پولهای نازنینش می سوخت ای پول پرستی پدرش باعث شد تا در آن قبرستان باشند و مادر عزیز تر از جانش را به خاک بسپارند در دلش از خدا می خواست که بد ترین مجازاتها را برایش در نظر گیرد که یکدفعه متوجه شد که عده ای می خواهند مادرش را در گور سرد بگذارند و گور کن هم آماده است تا خاک ر ا بر سر مادر عزیزش بریزد ناخود آگاه جستی زد و خود را به روی مادرش انداخت به همه گفت که اجازه نم دهم مادرم را به خاک بسپارید اول روی سر من خاک بریزید بعد هر کاری که می خواهید بکنید با حرکتش جمعیت همگی با هم شروع به گریه کردند هر کسی سعی می کرد او را آرام کند دخترک گل و شمع فروش شاهد بود که آن دخترک هم سن و سالش چه به روزش آمده یک دفعه به یاد مادر بیمارش افتاد و غم سنگینی بر قلبش سنگینی می کرد و احساس خطر مانند خوره روحش را می آزرد وقتی به خود آمد که ان مادر را به خاک سپردند و آن دخترک در گوشه ای بهت زده نشسته بود دیگر قطره اشکی هم در چشمانش باقی نمانده بود که ببارد و غم و غصه هایش را بشورد و با خودش ببردوتا شاید کمی سبک شود مگر مرگ مادر را می شود به آسانی فراموش کرد دخترک شمع فروش دلش می خواست به آن دخترک کمک کند و از او دلجویی نماید منتظر فرصت مناسبی بود تا خودش را به او نزدیک کند  به او دلداری دهد یک دفعه دید که همه مشغول فاتحه خونی بر سر قبر مادرش هستند او تک وتنها در گوشه ای نشسته سریع خودش رابه نزدیک دخترک دردمند رساند بر سرش دست محبت کشید و دانه ای از شمع هایش و شاخه گل رز سرخی را به دخترک داد تا بر سر مزار مادر شمع را روشن کند و گل را بر روی سر قبرش پر پر نماید همان طوری که مادر جوانش پر پر شد وقتی خوب به آن دخترک توجه کرد به یادش امد که او را در مدرسه شان دیده دخترک هم اورا قبلا دیده بود و به او قبطه می خورد که ای کاش او هم مثل او پدری نداشت تا در مورد مادرش کوتاهی کند واو حالا عزیز ترین کسش را که مادرش بود  از دست دهد همه در مدرسه از حال و روز آن دخترک با خبر بودند همه اورا در قبرستان محلشان در حل فروش گل و شمع دیده بودند و می دانستند که در روز هایی به غیر از پنجشنبه ها سر چها راهها هم گل به رهگذران و راننده ها می فروخت و خرج مادر مریض و برادرش را می دهد آن دخترک دردمند دلش می خواست شب و روز هر کاری میکرد تا میتوانست مادر دلبندش را از مریضی نجات دهد ولی او مثل آن دخترک آزاد نبود چون پدرش هرگز اجازه نمیداد که بعد از مدرسه حتی خانه دوستش رود چه به آنکه خودش کار کند و پول در آورد .....ادامه دارد

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

نویسنده: فرخ لقا .فتحی ׀ تاریخ: برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

درباره وبلاگ

فقر بزرگترین بلای خانمان بر انداز قشر عظیمی از جامعه اند بیاید با اندک کمک هایمان گره کوچکی از مشکلاتشون رو باز کنیم و از شادیشان دلشاد شویم به امید اون روز طلایی


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , ffathi50.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM